افول قرون وسطي و زوال انديشه
"كشورهاي
مسيحي"
راه را براي مفاهيم جديدي كه نظامسياسي را در اروپا
شكل ميدادند هموار كرد. دولتهايي تقريبا"
به معناي مدرن ظهور كردند وآگاهي جديد از جدايي ملي به
معناي اين
بود كه اتحاد بين آنها بايد عمدتا"
مبتني بر منافع خاصهر يك از آنان باشد. جستجو براي ايجاد
موازنه عملي قدرت، سياستمداران قاره
اروپا
را به نقاطي دور حتي به كشورهايي به دوري ايران، كه
تحت حكومت صفويان(
907ـ1148 ق.) درحال بازيافتن قدرت خود بود، هدايت كرد.
شكلگيري
هيئتهاي سياسي دائما" در حال توسعه به پيدايش سرويس
ديپلماتيك انجاميد.نمايندگان سياسي و سفيران كه اغلب
قافلههايي باشكوه با صدها خدم و حشم آنها را همراهيميكرد
به نام اربابان خود در شاهراههاي اروپا و آسيا به حركت
درآمدند. اين هيئتهاي باشكوهكه هدايايي گرانبها به
نشانه احترام به همراه داشتند اغلب به سوي شرق رهسپار
ميشدند.اروپاي مسيحي از طريق اين مبادلههاي ديپلماتيك،
قراردادها، روابط تجاري و پيوندهايمسافرتي رو به گسترش با
شرق آشنا شد، با دنيايي خيرهكننده از ثروت، فرهنگ و تنوع.
مدتها قبل از آنكه نخستين نمايندگان سياسي كشور لهستان
به دربار صفوي برسند، خبراين سرزمين شگفتانگيز كه ايران
ناميده ميشد از طريق بازرگاناني، كه به منتهااليه
مسيرهايتجاري سفر ميكردند، به لهستان
رسيده
بود. داستانهاي آنان كه اغلب آميخته با عناصر افسانهاي
بود، اگرچه تصوري از ايران بهعنوان كشوري ثروتمند،
شگفتانگيز و
مخوف
بهوجود آورده بود، در عين حال آن را به قلمرو تجربه
نزديكتر كرد. اكتشافهاي باستانشناسي در موردسكهها حاكي
از مبادلههاي تجاري وسيع با ايران در سدههاي نهم و
دهم است. درهمهايسامانيان بهخوبي در ميان آنها ديده
ميشوند. در آن زمان فرمانروايان ايراني سلسله
ساماني(261ـ389 ق.) بر سرزمين وسيعي از شرق ايران و
آسياي مركزي تا كاشغر حكومت ميكردند وفقط به ظاهر تابع
خلفاي عرب بودند. شهرهاي ساماني مانند سمرقند و بخارا
مراكز مهم فرهنگ و تجارت بودند. سكههاي ساماني قرن دهم
متعلق به اين شهرها در لهستان، در جاهايي مانند پيفوينس
از زيرخاك به دست آمد. در قرون وسطي، اين منطقه با يك
راه تجاري كه سيلسياوپومرانيا را به هم متصل ميكرد قطع
ميشد، به احتمال زياد با مسير قديمي كهربا كه زماني
محلرفت و آمد روميان بود تداخل ميكرد. بازرگاناني كه از
شرق اروپا به مملكت ساماني سفرميكردند حامل پوست، عسل،
موم و كهربا بودند. در قرون وسطي لهستان از طريق دو
مسيراصلي به ايران متصل ميشد، يكي از طريق مسكو و
ديگري از طريق لفوف1 از راه والاچيا وسپس در امتداد ساحل
شمالي درياي سياه، شبهجزيره كريمه، سپس ايروان، جلفا و
تبريز. بهرغمشكوفايي تجارت، زمان براي ايجاد پيوندهاي
نزديكتر با كشورهاي مسلمان مناسب نبود،كاملا برعكس جنگ
مسلمانان و صليبيون هرگونه امكان شناخت متقابل از يكديگر
را از ميانبرد، در حالي كه شركت لهستانيها در جنگهاي
صليبي روي هم رفته زياد نبود ــ كليسا شواليههاي
لهستاني را از رفتن به سرزمين مقدس به علت اينكه آنها
سرگرم جنگيدن با كافراني نزديك موطنشان بودند، براي
مثال اسلاوهاي بومراني و پروسيها معاف كرده بود ــ ولي
لهستان بهعنوان مدافع مسيحيت كه مواجه با حمله قرن
سيزدهم مغولها شده بود به تاريخ پيوست. بنابراين شناخت
لهستان از ايران در طول قرون وسطي بسيار محدود بود.
اولين اشارههابه ايران در ادبيات لهستان به دوران
پرافتخار قبل از اسلام ايرانيان بازميگردد. رويدادنگاري
قرنسيزدهم وينسنتي كادلوبك1 با عنوان
CHRONICA POLONOROM
شامل اطلاعاتي درباره فرمانروايان بزرگ ايراني كوروش،
داريوش و خشايارشاه (قرن پنجم و ششم قبل از ميلاد)بود.
به نوبه خود، دوران اسلامي تاريخ ايران توجه چنداني را
بهخود جلب نكرد و بحثي دربارهآن درنگرفت، همانطور كه
درباره عظمت فرهنگي دنياي اسلام نيز همين اتفاق افتاد.
نخستين تركها در ديوار دشمني و بيتفاوتي، ديواري كه
قلمرو اسلام و مسيحيت را از همجدا ميكرد، زماني ظاهر شدند
كه يك قدرت جديد يعني امپراتوري عثماني در شرق ظهور
كرد.به دنبال پيروزي تركها در
وارنا
در 1444 م. و فتح قسطنطنيه در 1453 م. در شعور سياسي
اروپا يك دگرگوني ايجاد شد. تاحدودي از طريق تأثير نهضت
اصلاحطلبي مذهبي، ديدگاه جديدي از تاريخ بهوجود آمد.
منافع سياسي مشترك بر اختلافات مذهبي تقدم گرفت و
نشانداده شد كه همكاري در ميان پيروان مذاهب مختلف
كاملا امكانپذير است. قدرتهاي اروپاييدر تلاش ايجاد
اتحادهايي بودند كه فراتر از مذهب ميرفت، يعني دشمنان
پيشين اسلام، و ايرانيكي از كشورهايي بود كه مساعدتش
مورد نظر بود. اين تغيير فكر بسيار با ترس ملموس ازقدرت
جديد عثماني مرتبط بود كه نه تنها دشمني ديرينهاش ايران
بلكه تمام اروپاي جنوبشرقي را تهديد ميكرد. جمهورشهرهاي
ايتاليايي، ونيز و ژن، بهخصوص در تلاش براي ايجاداتحاد
ضدترك فعال بودند. طبيعتٹ هرگونه تلاش در جهت ايجاد
ابتكار در مقابل تركهادولتهاي اروپايي را به ايران
نزديكتر ميكرد، كشوري كه خود اختلافنظرهايي با
عثمانيهاداشت. اعزام مأموران ديپلماتيك از اروپا به
ايران با تناوب بيشتر افزايش يافت. اروپاييها بابمذاكره
را با فرمانرواي تركمن آققويونلوها يعني اوزون حسن(
873ـ882 ق.) گشودند.گفتوگوها معمولا از طريق همكاري
مبلغان كاتوليك كه مورد اعتماد حكومت و حافظارتباطها و
مرتب در سفر بودند و بسياري از آنها از راه لهستان عبور
ميكردند، انجام ميشد. در1474 دربار پادشاه كازيميرز
ياگيلون1 (1447ـ1492) ميزبان يك هيئت ايراني تام و تمام
بود، كه نخستين در تاريخ روابط بين ايران و لهستان
محسوب ميشد. اين هيئت را آمبروسيوكونتوريني2، سفير
جمهوري ونيز، رهبري ميكرد. او نامهاي از شاه اوزون حسن
به پادشاهكازيميرز تقديم كرد كه در آن نسبت به دوستي
شاه ايران به پادشاه لهستان اطمينان داده شده و ازاو
براي جنگ عليه سلطان محمد دوم، فرمانرواي امپراتوري
عثماني، درخواست كمك نظاميشده بود. ايرانيان اميدوار
بودند كه بتوانند حمايت لهستان را در حمله به عثماني از
دو جناح، ازشرق و غرب بهدست آورند. اين نقشه حمايت
كامل ونيز و لهستان را كه پادشاهش، ولادياسلاو3، در نبرد
وارنا بهدست تركها اسير شده و منبع اميد آنان بود، به
همراه داشت.
اگرچه كازيميرز ياگيلون پيشنهاد اوزون حسن را رد كرد، ولي
سياست خارجي او اجتناب ازمقابله مستقيم با تركها و، با
اهميتي حداقل به همان اندازه، حفظ اتحاد با تاتارهاي
كريمه بود.بهعلاوه پادشاه لهستان نگران حمايت از
ملداوي بود، سرزميني كمجمعيت و عاري از عليق وعلوفه كه
داراي اهميت استراتژيكي چشمگيري بود، از اين جهت كه
حائل طبيعي محافظلهستان را
تشكيل
ميداد. همانطور كه اسقف اعظم، زيگنيف اولسنيكي4،
ميگفت:
"اگر
ازملداوي دفاع شود، از سلطنت نيز دفاع خواهد شد".
از اين گذشته، كازيميرز نگران بود كه اگرمسائل اوج بگيرد
ممكن است لهستان بهعنوان تنها جنگنده در مقابل عثماني
تنها بماند. از اينجهت كه حمايت پادشاه مجارستان، ماسيژ
كوروبن5، و نيز پاپ اعظم
براي جنگ با تركهاچندان خالي از ابهام نبود، بنابراين
ديپلماتهاي لهستاني ميكوشيدند در ظاهر مناسبات خوبيبا
عثمانيها داشته باشند و ائتلاف ضدترك متصور به هيچ ختم
شد.
در اين ميان، علاقه به هر چيز ايراني همچنان سيريناپذير
بود.
بهعلاوه
بازرگانان وماجراجويان كه به سوي شرق، به ايران و هند
سفر ميكردند، اغلب همراه با مبلغان مذهبيبودند. موضع
نسبتا ليبرال شاهان ايران نسبت به مذاهب مختلف موجب
شده بود كه هيئتهايمبلغان مسيحي از اوايل قرن چهاردهم
در ايران مستقر
شوند. اولين هيئتهاي مبلغان مسيحي كهبه ايران رسيدند
دومينيكنها و فرانسيسكانها بودند و به دنبال آنها
ژزوئيتها آمدند، همگي آنهارويدادنامهها، سفرنامهها و
خاطراتي تهيه كردند ولي اين نوشتهها كمك اندكي به
افزايششناخت عمومي درباره ايران در اروپا كرد، چرا كه در
طول اين دوران اروپايي معمولي بيسوادبود و هيچ وقتي
براي مطالعه چنين موضوعاتي نداشت. افسانههاي شرقي
همچنان حاكم بود.
وضعيت در لهستان به نوعي متفاوت بود از اين لحاظ كه در
اينجا، فرهنگهاي اسلاميناشناخته،
اسرارآميز و غريبه نبودند بلكه حضور واقعي داشتند.
تاتارهاي مسلمان نقشي مهم درحيات سياسي كشور بازي
ميكردند، ارمنيهايي كه در لهستان اقامت گزيده بودند
همچنان بهاستفاده از زبان تركي (به شكل لهجه ارمني ـ
قپچاقي) و در بسياري موارد هم زبان فارسي ادامهميدادند.
بازرگانان لهستاني كه از سفرهاي شرقي بازميگشتند با خود
فرش، منسوجات، سلاح،يراق اسب، سنگهاي قيمتي، ريشه
گياهان و شيرينيهاي ايراني و گاهي اوقات هنرمندان غالبا
ارمنيتبار را به همراه ميآوردند كه اينها در شهرهاي
لهستان عمدتا"
در لفوف سكني ميگزيدند.به بركت حضور آنها بود كه
كارگاههاي بافندگي محلي ايجاد شدند و تصادفي نيست كه
چنينكارگاههايي پرس ژارني1 ناميده ميشدند.
ارتباط نزديك با فرهنگهاي متنوع شرق اثر نازدودني خود را
بر هنر كشور لهستان و نيز ذهنمردمان آن باقي گذاشت. يك
روند نيرومند فرهنگي به نام سارماتيزم2 به مدت چندين
قرناعيان لهستاني را در اختيار خود گرفت، اعتقاد اصلي آن
اين بود كه لهستانيها از فرزندانسارماتانهاي3
باستانياند، مردم چادرنشيني از منشأ ايراني كه بين
رودخانههاي دن و ولگا درقرن سوم قبل از ميلاد مسيح
زندگي ميكردند. اين مردم مغرور، متعلق به فدراسيون
قبايلسيتان5، بهخاطر سلحشوران خشنشان كه هرگز نه به
اسكندر
و نه به دولت رم سوگند وفاداري ادانكردند، مشهور بودند.
شواليهها و نجيبزادگان لهستاني، طبق اين داستان، از
فرزندان اينجنگجويان سركش بودند. آيا اين حقيقت كه
سنتهاي گوناگون سينتياني بخش بزرگتري راتشكيل ميدهد
يعني ميراث ايراني كه در شاهنامه فردوسي بيان شده است
در لهستان آن زمانشناخته شده بود يا نه؟ ما نميتوانيم
چيزي بگوييم. تمام آن چيزي كه درباره اين
موضوعميدانيم اين است كه لهستانيها درباره سارماتانها
نه از ايرانيها، بلكه از مورخان باستاني رمآموختند.
نامگذاري
"سارماتي"5
را نخستين بار كلوديوس پتولمي6 در قرن دوم براي اشاره
بهسرزمينهاي اروپاي مركزي و شرقي بهكار برده است،
پتولمي اقوام مختلفي را كه در اين منطقهساكن بودند
"سارماتانها"
ناميد. تداوم اين عقيده درباره تبار
"سارماتي"
اقوام محلي و پذيرشتبارشناسي مرتبط با خاستگاههاي آنها
با استپهاي آسيايي نشاندهنده نكته درخور توجهياست.
همه اينها با هم نشان ميدهد كه مفهوم شرق براي مردم
لهستان تداعي مثبت داشت،بهعلاوه، آنها آثار خود را بر
معيارهاي زيباشناسي در لهستان برجاي گذاشته بودند. در
اينجا نفوذشرقي عميق بود. لباسهاي مبتني بر الگوهاي
شرقي كه اعيان لهستاني در قرن شانزدهم بر تنميكردند
تقريبا"
به لباس ملي مبدل و با گذشت زمان به عنوان نماد پيوند
با سنت و رسوم لهستاني حفظ شد، تأثير ايرانيان در اين
قلمرو جاي مجادله ندارد. كيفيت توليدات صنعتي درايران در
رديف بهترينها در جهان شناخته شده بود. وقتي كه فرد به
دست آوردن كالاهاي باشكوهدر ايران را در نظر ميآورد، خطر
كردن در سفر به ايران براي او ارزش داشت.
در قرن شانزدهم عثماني، با كامل كردن يك سلسله از
فتوحات در آسيا و آفريقا خطر جديديمحسوب ميشد كه به طرف
اروپا در حركت بود، اين وضعيت در زمان حكومت سلطان
سليماناول( 1077ـ1105 ق.) بود،
بهزودي
فكر اتحاد ضدترك كه دربرگيرنده ايران هم باشد مجددا"
درتالارهاي قدرت به گردش درآمد. دولتهاي اروپايي قبلا
پيشرفتهايي در اين جهت كرده بودند،بهويژه در دوره
حكومت زيگمونت1 اول( 1506ـ1548) كه ميكوشيد موافقت
ايران را بهدستآورد، در پاسخ ايرانيان در 1516
فرستادهاي را روانه لهستان كردند، پطرس دو مونته
ليبانو2،كشيش ماروني اهل سوريه. پطرس حامل نامههايي
خطاب به پادشاهان اروپا بود كه در آنها باايجاد پيمانهاي
ضدتركي مخالفت شده بود. باري پادشاه لهستان علاقه
محدودي برايراهحلهاي مشابه از خود نشان داد و بهرغم
اعمال تهاجمي كمشدت تركها به سياست حفظروابط خوب به
هر قيمتي ادامه داد.
انديشه ايجاد يك اتحاد ضدترك وسيعتر در زمان حكومت
استفان باتوري3 (1576ـ1587)شكل منسجمتري گرفت. اين
پادشاه لشگركشي بزرگي را از طريق مسكو به استانبول
برنامهريزيكرد. او كمكهايي را از جانب پاپ اعظم تأمين
كرد و از مجمع نجيبزادگان براي جنگ عليههمسايه شرقي
لهستان اجازه گرفت. گفته ميشود كه مذاكرات در اين مورد
با شاه ايران از
طريقميانجيگري
مارسين بروينوسكي4، انجام ميشد. ظاهرا"
اين منشي بسيار باتجربه شاه درمذاكرات ديپلماتيك در
مأموريتي در دربار محمد خدابنده( 985ـ966 ق.)، شاه ايران،
اقامتكرده است، اما طرحهاي گسترده پادشاه جنگجو به
دليل مرگ ناگهاني استفان با توري در 1586به هيچ
انجاميد. اما، مناسبات دوستانه بين لهستان و ايران كه در
اين دوران بهوجود آمد، ادامهيافت و در دوران حكومت
جانشين او زيگمونت سوم واسا5 (1587ـ1632) ويژگي خاصي
بهخود گرفت، مناقشه فزاينده با دربار عثماني، مبادلات
تجارتي فعال با شهرهاي عثماني را خاتمهداد، و يافتن
بازارها و نيز متحدان جديد براي تلاشهاي نظامي براي
لهستان ضرورت يافت،ايران اگرچه به لحاظ جغرافيايي دور
بود، يك متحد طبيعي بود.
در اين ميان ايران دستخوش تحولات سياسي عظيم با
پيامدهايي جديد براي آيندهاش بود.سلسله صفويه( 907ـ1148
ق.) به قدرت رسيد و دوراني جديد در تاريخ اين كشور شروع
شد.سالهاي طولاني پراكندگي سياسي به پايان رسيد. ايران
به دولتي نيرومند و متمركز مبدل شد. ودر دوران نقطه اوجي
كه مصادف با حكومت شاه عباس اول(996 ـ1038 ق.) بود،
كاملاتوانست با
امپراتوري
عثماني و مملوك مصر در حوزههاي سياسي، نظامي و نيز
فرهنگيبهخصوص در زمينه معماري رقابت كند. صنايعدستي و
هنري مانند بافندگي و فرشباقي به اوجبيسابقهاي در
طول توسعهاش رسيد. صفويان با برقراري مذهب شيعه
بهعنوان مذهب دولتيايران خود را در جهان اسلام متمايز
ساختند. صفويان كه با قدرتهاي سني متخاصم احاطه
شدهبودند، عثماني در غرب و دولت شيباني ازبك در آسياي
مركزي ــ و جنگهاي طولاني با هر دوــ درهاي خود را براي
برقراري ارتباط با كشورهاي اروپايي گشودند و آنها را
بهعنوان دوستانبالقوه در جنگ با عثمانيها در نظر گرفتند.
فعاليتهاي تجاري بازرگانان غربي و نيز
تماسهايديپلماتيك افزايش يافت. خاطرات و سفرنامههاي
جهانگردان و ديپلماتهايي كه در طول ايندوره به ايران
سفر كردند ــ براي مثال ژان دو شاردان1 و ژان باببتيست
ژاورنيه2 فرانسوي، آداماولئاريوس3، منشي هيئت هولشتاين،
يا صفر موراتوويچ بازرگان لهستاني ــ منابع بسيارارزشمند
اطلاعاتي و مملو از توصيف ميهمانيهاي باشكوهي كه براي
استقبال از ورودفرستادگان برگزار ميشد، هستند. صفر
موراتوويچ يادآوري ميكند چگونه در جريان شرفيابي،با
شاهعباس اول به بزم نشسته است.
ارتباطات با غرب با سياست مداراي شاه عباس بزرگ در مورد
يهوديان و مسيحاني كه درايران زندگي ميكردند بسيار
تسهيل شد. محتمل است چنين رفتار سازشكارانهاي نسبت به
اينمذاهب نتيجه طرحهاي خارجي و نيز داخلي شاه براي
متزلزلساختن موقعيت اشرافسالاريتركمنها بود. به همين
دلايل است كه ارتش ايران شمار زيادي از گرجيها و
ارامنه را به خدمتگرفت. دربار
صفوي
شروع به استخدام مشاوران خارجي كرد، دانش و مهارت آنها
را محترمميدانست، اين افراد
عبارت بودند از دو انگليسي، آنتوني و رابرت شرلي و بعدا"
تادئوشكروزينسكي4، ژزوئيت لهستاني.
اين حيات بخشيدن به مناسبات ديپلماتيك با ايران به
اين معنا بود كه لهستان،
همواره
يكنقطه عبور مناسب بين جاده شرق و غرب، به ميزباني
براي هيئتهاي ديپلماتيك عبوركنندهيعني ايرانيهايي كه
به غرب سفر ميكردند و اروپاييهايي كه به شرق ميرفتند
مبدل شد ونزديكي عثماني دليل ديگري بود كه چرا كشور
لهستان در اين زمان با اهميت چشمگيري درسياست
بينالمللي، خود را در كانون منصه ديپلماتيك يافت.
در آن روزها سفر به ايران و ضرورت دور زدن دولت عثماني
و تمام مناطقي كه حاميان آن درآن سكونت داشتند كاري
بس وقتگير و خطرناك بود، اغلب گروههاي مسافر عبور از
آستاراخانرا برميگزيدند. همه آنها اجازهنامههاي عبور و
مقادير
متنابهي پول حمل ميكردند و دارايواگنهاي بسيار و
مراقبان مسلح بودند. با همه اين احوال همه هيئتها به
مقصدهاي خودنميرسيدند. هيئت ايراني كه توسط شاهعباس
اول رهسپار روم شده بود دچار چنين سرنوشتغمانگيزي شد.
شاهعباس مناسبات نزديكي
با پاپ كلمنس هشتم و پاپ پل پنجم داشت. در1008 ق.
شاهعباس هيئتي را با نامههايي به دربار پادشاه زيگمونت
سوم فرستاد كه از آنجا ازطريق آلمان به روم نزد كلمنس
هشتم برود. شاه كه علاقهاش با پيشنهاد ارائه شده از
سويفرستاده انگليسي، آنتوني شرلي، مبني بر تشكيل جبهه
مشتركي در برابر عثماني برانگيخته شدهبود، اميدوار بود كه
پاپ را براي تحريك كشورهاي مسيحي مختلف براي جنگ با
عثماني وكمك به ايران در گردهم آوردن يك اتحاديه
ضدتركي قانع كند. حسينعلي بيك و رابرت شرليرهبري اين
هيئت را بهعهده داشتند. اين فرستادگان هرگز به لهستان
نرسيدند و طبق برخي منابعبوريس گردونوف1، تزار روسيه، با
همدستي با دربار عثماني اين هيئت را متوقف و رهبر
ايرانيآن را زنداني كرد و فقط شرلي اجازه يافت كه به
انگلستان برود.
هيئت پاپي 1602 كه از طريق لهستان به روسيه به اميد
رسيدن به ايران سفر ميكرد
به
همينترتيب بهوسيله تزار دستگير شد، رهبر اين هيئت پل
سيمون عيسايي، يك كرملي پابرهنه بود،اين راهب در سر
راه خود به شرق دو هفته را به عنوان
ميهمان در دربار زيگمونت سوم گذراند وتوصيهنامههايي به
شاه ايران از جانب پادشاه لهستان دريافت كرد. مداخله
پادشاه روسيه و مرگپاپ موجب پنج سال تأخير شد، وقتي
كه پل سيمون عيسايي و قافلهاش سرانجام به ايرانرسيدند
شاه استقبال گرمي از اين كرمليها كرد و نه فقط به آنها
اجازه داد كه يك دير بنا كنند بلكهعملا به آنها كمك
مالي كرد.
بنابراين ميتوان با مورخاني كه معتقدند هيئت اعزامي
بعدي به ايران، يعني هيئت
تجاري،علاوه
بر اهداف اقتصادي، اهداف سياسي نيز داشتند،
همعقيده بود. در 1601 زيگمونت،دوستدار واقعي هنر، صفر
موراتوويچ ــ ارمني ساكن ورشو و عرضهكننده قالي به
دربارپادشاهي ــ را به يك سفر طولاني به ايران بهخصوص
به كاشان، مركز عمده قاليبافي، فرستاد.دستورهايي كه به
موراتوويچ داده شده بود بهقدر كفايت ساده بود، يعني او
بايد سفارش بافتنقاليهايي را با رنگهاي سلطنتي ميداد.
بخشي از سفرنامه صفر موراتوويچ كه
تا امروز باقي است تماسهاي او را با بالاترينمقامات
ايراني و نيز خود شاه شرح ميدهد. سفرنامه او نخستين
گزارش لهستاني بود كه بهتفصيل روابط حاكم در خاندان
حكومتي ايران
را
شرح ميداد.
آنچه كه ظاهرا"
يك سفر تجاري بود، بدگماني دشمنان لهستان را برنينگيخت و
موراتوويچ كهحامل مجموعهاي از اجازهنامههاي عبور بود،
اجازه يافت بدون مزاحمت راهش را بهسوي شرقادامه دهد.
او مينويسد:
"با
داشتن نامه عبور
آزاد از جانب اعليحضرت پادشاه من اجازه دارم ازهمه
كشورها با چيزهايي كه در ايران ممكن است خريداري كرده
باشم عبور كنم، من از ورشو بهلفوف سفر كردم. بدون توقف
در آنجا راهم را به ولينيا1 ادامه دادم، از دانوب گذشتم
و به شهريدر عثماني در ساحل درياي سياه به نام
مانگاليا2 سفر كردم. پس از اجاره يك كشتي در آنجا قبلاز
آوريل 1601 عازم ترابوزان شدم".
اين بازرگان پس از آنكه به سلامتي به آنجا رسيد راهش
رازميني به ارزروم، قارص و سپس به ايروان و نخجوان،
"شهري
بزرگ كه ترك هامدتها قبل ازايرانيها گرفته بودند"،
ادامه داد. موراتوويچ پس از 158 روز مسافرت به سلامت به
كاشان رسيدو شروع به خريد فرشهايي كرد كه شاه خواسته
بود:
"در
آنجا چند فرش ابريشمي و زربفت و نيزيك چادر و يك شمشير
دمشقي تهيه كردم".
بعضي از فرشهايي كه موراتوويچ با خود آوردهبودجزو
جهيزيه دختر شاه درآمد و تا امروز در موزه رزدنز مونيخ3
نگهداري ميشوند.
سفر صفر موراتوويچ علاوه بر بعد تجاري آن داراي هدفي
پنهانيتر يعني هدف سياسي بود.مورخان معتقدند كه نيت
اصلي سفرا پيبردن به نگرش واقعي ايران در مورد اتحاد
ضدتركي،ارزيابي توان نظامي آن، و محكزدن امكان ايجاد
روابط
دائم
سياسي بين لهستان و ايران بود.موراتوويچ ضمنا مسئول
ترسيم امنترين و مستقيمترين مسير بين ايران و لهستان
براي
استفاده هيئت پاپي و نيز امكان فعاليت مبلغان مذهبي در
آن سرزمين بود. موراتوويچ بااستفاده از تسلطش به زبان
فارسي و آشنايياش با شرق خود را خيلي خوب جلوه داد ونظر
مساعد شاه را بهخود جلب كرد. موراتوويچ در
سفرنامهاش
كه توسط اسمولنسك ـكازيميرز ايگانس نيسولوسكي4 (1752)
ويرايش شد با غرور كلمات شاه ايران خطاب بهوزيرش را
بازگو ميكند:
"حاتمبيگ،
من در تالارهاي خود فرستادگان مختلفي را به
حضورپذيرفتهام، مسكويي، انگليسي، ونيزي
و پاپي ولي با هيچيك از آنها به اندازه اين مرد
كهميتوانم با او به زبان خود سخن بگويم، خرسند
نبودهام ـ مردي كه علاقهاي به صحبتكردن ازطريق
ديلماج ندارد".
پس از بازگشت موراتوويچ به لهستان، شاه از خدمات او با
اعطاي لقبServitor
ae Negotiator
كه او را فراتر از حدود اختيارات دربارهاي معمولي قرار
ميدادقدرداني كرد.
اين هيئت موفق بازرگان ـ ديپلماتيك لهستاني مسيرهاي
جديدي را هموار و ترديدهايديرينه را برطرف كرد. ايران به
رهبري فرمانرواي نيرومندش براي اتحادي با دولتهاي
مسيحيو براي روابط دوستانه با لهستان درهاي خود را باز
گذاشت، موراتوويچ به نقل از شاه ميگويد:"بهخاطر
بسپار آنچه را كه با شما بحث كردم و خواهش ميكنم اين
را به اعليحضرت پادشاه،سرور شما و
برادر
من، بگوييد و به او اطمينان خاطر دهيد كه او داراي يك
دوست وفادار است".
اطلاعات در مورد ثروت افسانهاي دربار ايران، عظمت
پايتخت شاه، اصفهان،
و رفتارمهربان ايرانيان نسبت به دين مسيح همگي خوشيمن
بود. به دنبال آن مبادله جدي فرستادگانبين دربارهاي دو
كشور بهوجود آمد. طولي نكشيد كه شاه شخصا دوستي خود و
علاقهاش رابراي همكاري مشترك با لهستان در نامهاي كه
بهوسيله مهديقلي بيك تركمن، ديلماج سلطنتي،در 1605
تسليم دربار زيگمونت سوم شد، مجددٹ مورد تأكيد قرار داد، در
آن نامه شاه عباس اولبا اعلام دوستي خود، پيروزيهاي
نظامي اخيرش را بازگو كرده و با بيان وضعيتشان به
عنوانيك دشمن مشترك پيشنهاد اتحادي عليه تركها را داده
بود، در اين نامه شاه مينويسد:
"ما
اين رابازگو ميكنيم تا دوستي و محبت بين ما دو پادشاه
به عمقي كه بين
دو پادشاه مسيحي رخميدهد، برانگيخته شود. تركها براي ما
و نيز براي تمام شما مسيحيان يك دشمن محسوبميشوند".
عليرغم اين پيشرفتهاي مهم، تاريخ بار ديگر نقشههاي
اتحاد مشترك ضدترك راخنثي كرد. مصوبههاي مجلس لهستان در
1905 و 1906 با اميد تضمين صلح با دربار عثمانيچشمانداز
اقدامات نظامي مشترك با ايرانيان را دورتر كرد. پادشاه
زيگمونت كه بهرغم اينمشكل، مشتاق تماسهاي
اميدواركننده با ايران بود مجددا"
پل سيمون كرملي را براي مأموريتيبه دربار شاه ايران
فرستاد، اين فرستاده هديه نفيسي را از طرف كاردينال
برنارد ماسيوفسكي1،اسقف كراكف، با خود حمل ميكرد، اين
هديه يك انجيل مذهب از فرانسه بود به تاريخ نيمه
قرنسيزدهم، شاه از اين كتاب بسيار ذيقيمت استقبال كرد
و دستور داد مينياتورهاي آن با جملاتفارسي تكميل شود. به
دنبال سقوط سلسله صفوي كتاب به انگلستان فرستاده شد.
امروز اينانجيل در زمره باارزشترين داراييهاي كتابخانه
پيرپونت مورگان2 در نيويورك است.
اگرچه ايران در طي جنگهاي مداوم با تركها در قرون
شانزدهم و هفدهم
بخشهاي
بزرگي از سرزمين خود را از دست داد، به مقاومت قاطعانه
ادامه داد. در 1609 بازهم هيئت ديگري از جانب شاه به
اميد ايجاد اتحاد با اسپانيا، انگلستان، فرانسه، امپراتوري
روم،لهستان و مسكو راهي اروپا شد تا در مقابل حمله تركها
دفاعي مشترك ايجاد كند. اگرچهزيگمونت سوم از جنگيدن با
عثماني اكراه داشت، پاسخ او به شاه، در حالي كه
مؤدبانه و سرشاراز اظهار دوستي بود، در مورد جزييات مربوط
به تلاش ضد تركي پيشنهادي كامل نبود. تماسهاي بعدي
ايرانيان سالهاي بعد با پاسخهاي مشابهي هم از طرف
لهستانيها و هم ازجانب ساير ملل اروپايي مواجه شد. هيچ
اتفاقنظري در مورد يك مبارزه مشترك با عثمانيهاحاصل
نشد.
تلاشهاي ديپلماتيك كه ولاديسلاو چهارم، جانشين زيگمونت
سوم در جهت اين هدفتعقيب كرد به همان شكل ناموفق
بودند. ذهنيت پادشاه جديد لهستان به اندازه
كافيستيزهجويانه بود. او بهطور مرموزي ابزار قانوني
براي
آمادهشدن
براي جنگ را رسما"
اعلام كرد،پول انباشت و نمايندگان سياسياش را به
كشورهايي كه ممكن بود علاقهمند به پيوستن به يكاتحاد
ضدترك باشند فرستاد. ونيز و دولتهاي پاپي قول كمك مالي
دادند، اتحاد با مسكو نيزيك امكان واقعي بهنظر ميرسيد و
مذاكرات با قزاقها نيز در جريان بود. بهعلاوه پادشاه
سفيريبه ايران فرستاد. در 1639 كنت تئوفيل استارنبرگ1
مدتي را در دربار شاه گذراند و تلاش كرد بهوضعيت سياسي
جاري پي برد و امكان اقدامي مشترك را بسنجد و نيز حفاظت
هيئتهايلهستاني را تأمين كند. روابط ديپلماتيك با ايران
دوباره افزايش يافت و هيئتهاي بسياري ازلهستان، و نيز
از جانب پاپ راهي ايران شدند. در 1647 يك هيئت
عاليرتبه به سرپرستي يكنجيبزاده به نام جرزي ايليچ2
به دربار شاه عباس دوم( 1052ـ1077 ق.) اعزام شد.
همانندكنت استاربرگ قبل از او، جنبه كاملا ديپلماتيك
ايليچ با ايجاد تسهيلاتي براي ژزوئيتها درقلمرو شاه
تحكيم يافت. در حالي كه شاه از ايجاد ابتكاري مشترك
عليه تركها سر باز زد.
اگرچه طرحهاي ضد تركي پادشاه ولاديسلاو چهارم از سوي
اعيان لهستاني با مخالفت شديد رو به رو شد، ولي او با
سرسختي كوشيد تا آنها را به اجرا درآورد. مرگ پادشاه در
1648 احتمالجنگ با عثماني را به
آينده دورتري موكول كرد. اگرچه به زودي آشكار شد كه
مقابله با عثمانيهاامري گريزناپذير است. پس از 1650
موازنه قدرت باثبات در اروپاي مركزي و شرقي به
تدريجتغيير جهت داد; پيگيري سياستهاي توسعهطلبانه
عثماني و نيز نبود توافقي با روسيهاتحادهاي جديدي را
بهوجود آورد. هرچند پيروزي چشمگير
پادشاه
يان سوم سوبيسكي3 دروين موقتا"
از پيشرفت تركها جلوگيري كرد، ولي مقابله مؤثر با تهديد
عثماني مستلزم اقداماتنظامي بيشتري بود. پادشاه به
لزوم يك حمله متمركز عليه عثماني باور داشت. او نوشت:
"وقت
آن رسيده است كه اين دوران به پايان برسد و اگر ما
قصور كنيم بايد به خداوند پاسخگو باشيم".
هنگامي كه پادشاه يان سوم سوبيسكي تحت حمايت پاپ
اتحادي را با اتريش و ونيز ايجادكرد، درصدد يافتن متحداني
نيز در دنياي اسلام برآمد، بزرگترين اميد او اتحاد با
ايران بود. دردوران سلطنت او حدود يازده هيئت لهستاني
رهسپار دربار شاه شدند. مطمئنا"
بزرگ ترين كارشناس امور ايران در سرويس ديپلماتيك
پادشاه فردي به نام بوهدان گورژيسكي4 گرجستانيتبار بود.
پيشتر در دوران سلطنت پادشاه يان كازيميرز براي
مأموريتي به اصفهاناعزام شده بود، و پادشاه يان سوم
سوبيسكي نيز از استعدادهاي
گورژيسكي
استفاده كرد (در1668، 1671، 1678ـ1676 و 1682ـ1684 و 1687).
گورژيسكي چندين سال به عنوانميهمان خاص و نماينده
پادشاه لهستان در دربار شاه ماند. او بود كه خبر پيروزي
در وين را بهاطلاع شاه رساند. ساير فرستادگان لهستاني
به ايران عبارت بودند از استانيسلاو سوئيدرسكي1،گرژگورتس
اورتالوويچ2، زوكوفسكي3، كنت سوسكي4، و ــ در چند موقعيت
متفاوت ــ كنستانتي د سري ژگورسكي5. شخص اخيرالذكر حداقل
سه بار به اصفهان رفت و نه تنها نماينده لهستان بلكه
نماينده جمهوري ونيز نيز بود.
با وجود اين، ماهها مذاكره با شاه ايران نتايجي را كه
اميد ميرفت به بار نياورد.
ژگورسكي واسقف كناب، سفيران اتحاد مقدس به نمايندگي از
لهستان و امپراتوري ونيز دست خالي بهموطن خود بازگشتند.
در جريان يك شرفيابي به مناسبت عيد در بيستم مارس 1686
شاهسليمان( 1077ـ1105 ق.)، حاكمي دم دمي مزاج، كه تحت
نفوذ بسيار زياد وزيرانش بود و بيشاز سياست به هنر
علاقهمند،
رسما"
از مشاركت در تلاش مشترك عليه عثمانيها خودداري كرد.
ولي تماسهاي ديپلماتيك متمركز، تحولاتي پويا در حوزه
تجارتي بهوجود ميآورد. درقرن هفدهم، هيئتهاي تجاري كه
مستقيمٹ از لهستان به ايران سفر ميكردند بهطور
روزافزونيمتداول شدند، اگرچه اين امر به هيچوجه در حكم
بياعتنايي به عثماني ــ شريك سنتي تجاري لهستان در
شرق ــ نبود. مناقشه بين لهستان و عثماني يكي از عوامل
سهيم در افزايش معاملاتبين ايران و لهستان بود. عامل
ديگر در سياستهاي تجاري شاه عباس اول افزايش
صادراتايران به هند از يك سو و به اروپا از سوي ديگر
بود. با توجه به چنين رشدي در تجارت بود كهشاه دستور
احداث جادهها و پلهاي زيادي را داد. بهعلاوه كالاهاي
ايراني عموما"
برتر از كالاهايتركي در ظرافت و زيبايي بودند،
ويژگيهايي
كه ميتوانست به جذابيت آنها اضافه كند. اقلاموارداتي
لهستان عبارت بودند از سلاحهاي جواهرنشان، سپرها،
منسوجات، كمربند، جيفهها ونيز قاليهاي عالي و جواهرات.
اگرچه بازرگانان لهستاني هرگز نميتوانستند موقعيت
همتايانانگليسي يا پرتقالي خود را كسب كنند، دغلكاري، در
برخي موارد حتي گستاخي بازرگانان لهستاني مبادلهاي
سالم بين دو كشور را حفظ كرد. بيشتر لهستانيهاي درگير در
تجارت با ايران ازتبار ارامنه بودند، و نهايت استفاده را
از حضور هموطنان و بستگان خود در آن سرزمين
بيگانهميبردند و به رغم اينكه اين تجارت اساسا"
محدود به كالاهاي تجملي بود و به عبارت
دقيقترنميتوانست تأثير زيادي بر تصوير اقتصادي عمومي
بگذارد، ولي واردات صنايع دستي ايرانيبا توجه به توسعه
صنايع لهستان كماهميت نبود.
همانطور كه در سطرهاي پيشين بيان شد، با آنكه تقاضا
براي محصولات شرقي در لهستانبسيار زياد بود، راهي را كه
واردكنندگان چنين محصولاتي بايد ميپيمودند تا عملا آنها را
بهمقصد برسانند راهي بسيار طولاني و خطرناك بود. بنابراين
در لهستان كالاهايي كه از سبك و فنواردات ايراني تقليد
شده بود پديد آمد، سرانجام سبكهاي تقليدي به سبكهاي
اصيل،بهخصوص
در كارگاههاي لفوف، مبدل شد. اين شهر به موطن بسياري
از دباغان، گلدوزان،بافندگان، زرگران بااستعداد، و نيز
ساير متخصصاني تبديل شد كه با كمك گرفتن از گنجينه هنر
ايرانيبه توليد اقلامي پرداختند كه ظرافت و دقت
نمونههاي ايراني را داشتند ولي محصولاتي اصيل بودند.در
آن وقت هنر ايراني تزيين سلاح، سپر، زين اسب، بافتن
حمايل و چادر يا هنر قاليبافي بينظيربود. فهرست تهيهشده
از داراييهاي خاندانهاي اشرافي در اواخر قرن شانزدهم و
اوايل قرن هفدهمدربرگيرنده فرشهاي بسيار وارداتي از
ايران بود. بعضي از اشراف نيز نسخههاي خطي ايراني،
عربيو تركي جمعآوري ميكردند. بسياري از اين اقلام
كتابي متعلق به خاندان ژارتوريسكي1 بود.اينكه رييس
كتابخانه ملي كه از طريق ورشو در 1747 سفر ميكرد در مورد
كيفيت مجموعهشرقي اگوست ژارتوريسكي اظهاراتي سرد بيان
كرد، ميتواند درست باشد، ولي اين حقيقت كهچنين
مجموعههايي وجود داشتهاند گواهي بر علاقهمندي به اشياي
ايراني است ــ همين بس كهبگوييم كه يادويگا زامويسكا2،
بانوي قصر كرنيك درس زبان فارسي و خوشنويسي ميگرفت.
در حالي كه
انگيزه اصلي روابط ديپلماتيك ايران و لهستان قطعا"
انگيزهاي سياسي بود، وليآن روابط جنبه ديگري نيز
داشتند; جنبه ايجاد پايگاههايي براي مذهب مسيحيت. سياست
تسامح در مورد مسيحيان و نيز حقوق و امتيازات اهدا شده
به
هيئتهاي مذهبي به وسيله
شاهعباس اول (و تأييد شده توسط جانشينانش) وضعي را پديد
آورد كه بسياري از مردم درغرب بهشايعاتي كه از اعصار
قرون وسطي حيات داشت اعتبار بخشيدند، براساس اين شايعات
يكدولت مسيحي بزرگ در جايي در مشرق زمين در حال
باليدن بود. شاه عباس اول كه خود پسرياز يك مادر گرجي
بود، حامي سخاوتمند هيئتهاي مذهبي، فرمانروايي كه
مناسباتي زنده باپاپ داشت، به اين تصورات دامن ميزد و
بازرگانان و مسافراني كه از ايران بازميگشتند و نيزخود
كليسا به سهم خود آن تصورات را تشديد ميكردند. آنگونه
كه موراتوويچ در خاطراتشنوشته است >... <، اين واقعيت
كه رفتار ايران با مسيحيت رفتاري خاص بود قابل مجادله
نيست.
ايرانيان مسلمان به ترجمههاي موضوعهاي مذهبي كه
مبلغان مسيحي آنها را نشر و توزيعميكردند، علاقه زيادي
نشان ميدادند. ايرانيان چون شيعه بودند از ممنوعيتي كه
در مورد نقاشيو مجسمه در ديگر فرق اسلامي وجود داشت
اطاعت نميكردند و بعضي از تصاوير مسيحي رازيبا ميدانستند
و به آفرينندگان آنها احترام ميگذاشتند. آفرينندگان چنان
تصاويري كه برخي
نيزلهستاني بودند در تحول نقاشي در ايران مؤثر بودند.
ظاهرا" نگارگران ارمني در اصفهان به دفعاتآثار ويلنيوس
را كپي كردند و حتي برخي تصوير مريم مقدس و كودك را
داراي قدرتيحياتبخش ميدانستند و معتقد بودند اين تصوير
كودكان دچار آبلهمرغان را از كورشدنمحافظت ميكند. اثر
ديگري كه بارها در اصفهان كپي شد كتاب انجيل لفوف اثر
لازاروس1 اهلبابرت بود كه در 1619 منتشر شده و در آن
تصاويري از صحنههاي مربوط به مكاشفات يوحناوجود داشت.
با تحكيم مناسبات سياسي ايران و لهستان، اهميت مبلغان
لهستاني افزايش يافت، و آنهافعاليتهايشان را در سطح
وسيعتر دنبال ميكردند. همانگونه كه در سطرهاي پيشين
اشاره شد،پادشاه ولاديسلاو چهارم از طريق فرستادگانش به
دربار
صفوي در 1636 و 1647 موضوعمبلغان مذهبي را كه در ايران
فعاليت داشتند با دربار شاه مطرح كرد. در اين وقت،
فرقههاي غربياصلي فعال در ايران فرقه كرمليهاي
پابرهنه و فرقه ژزوئيتها بودند.
توماش ملوژيانوفسكينخستين لهستاني ژزوئيت بود كه در
1654ـ1659 هيئتي را در ايران سازماندهي كرد. او فارسيخوب
ميدانست و به قواعد و رسوم دربار ايران آشنا بود. با
گذشت زمان، ژزوئيتها با شناختدقيق از اوضاع سياسي حاكم
در ايران به عنوان مشاور، فرستاده و سفير بهكار گرفته
شدند. درطول سالهاي بين 1690 و 1693، دو كشيش لهستاني
به نامهاي يان گوستكوفسكي2 وايگناسي فرانسيژك
زاپولسكي3، درباره جنگ با عثماني با شاه سليمان دوم
مذاكره كردند و پساز بازگشت به لهستان اطلاعات زيادي را
درباره نيات شاه و اوضاع حاكم در ايران و قفقاز دراختيار
مقامات قرار دادند، شايستگي آنها به قدري بود كه پادشاه
يان سوم سوبيسكي، زاپولسكيرا بهعنوان سفير دائم خود در
دربار شاه در اصفهان منصوب كرد و او تا هنگام مرگش در
1703 درآنجا ماند.
يان سوم سوبيسكي در حمايت از مبلغان مسيحي در ايران
سخاوتمند بود. او در 1691 يكهزار زلوتي سرخ از صندوق شخصي
خود به هيئت ژزوئيت در شاماها (اكنون در آذربايجانشمالي)
اعطا كرد. او اعضاي اين هيئت را بهعنوان
"كشيشهاي
سفارت پادشاه لهستان"
منصوبكرد و به آنها دستور داد تا فرستادگانش را از شاماها
به اصفهان (به مدت پنجاه روز) همراهي كنندو به مدت دو
ماه
با آنها در دربار شاه باشند.
تادئوش كروزينسكي از ژزوئيتهاي لهستاني سرشناس در ايران
بود. كروزينسكي،كارشناس
امور ايران، در 1707 به ايران رفت و به مدت بيست سال
در آنجا ماند، او شاهد عينيسقوط سلسله صفويه بود.
فعاليتهاي كروزينسكي در ايران فقط محدود به حوزه مذهبي
نبود،بلكه او در بهبود مناسبات بين دو كشور سهم بزرگي
داشت. او مترجم دربار شاه سلطان
حسين(1105ـ1135 ق.) بود و نامههاي پادشاهان مختلف
اروپايي (از جمله نامه لوئي چهاردهم) بهشاه ايران،
قراردادها و پيمانها را به فارسي ترجمه ميكرد. به علاوه
او يك بايگاني براي استفادهشاه درست كرده بود و اسناد
مربوط به هيئتهاي مذهبي و سياسي را در آن نگهداري
ميكرد.شاه و مقامات حكومت ايران احترام زيادي براي او
قائل بودند و در 1720 او رييس هيئتژزوئيت در ايران شد.
كشيش كروزينسكي به بيشتر نقاط مشرق زمين سفر كرد. او به
عنوان پزشك به همراه
كاروانبازرگانان
به قفقاز و سيبري رفت، از كردستان و عثماني، فلسطين و
عربستان و افغانستان ديدنكرد. او كه دائما"
به شناخت خود درباره سنن و رسوم مشرق زمين ميافزود،
بهعنوان نخستينمحقق تاريخ ايران شهرت يافت. حكومت
لهستان يكي از چندين كتاب او را كه درباره گذشته ايران
وتماسهاي آن با ساير كشورها و اديان بود، به نام
Tragica Vertenis Belli Persici Historia(درباره
هيئت دري افندي 1720ـ1721) بهعنوان هديه تاجگذاري در
1926 تقديم رضاشاهپهلوي كرد. كروزينسكي وقايع يورش
قبيله قيلزاي افغانستان كه اصفهان را در 1135 ق. تسخيرو
سلسله صفوي را سرنگون و ايران را به مدت ده سال در
چنگال خونين خود اسير كرد، دركتابش1 ثبت كرد. در 1725
كروزينسكي ايران را ترك و به ايتاليا سفر كرد، در اينجاست
كه اوشروع به نوشتن كتابش درباره جنگهاي ايران و
افغان كرد. گفته ميشود او خودش اين كتاب رابه فارسي
ترجمه كرد. اين ترجمه در 1730 بهوسيله نخستين چاپخانه
عثماني به مالكيتابراهيم متفرق2 چاپ شد.
جنگ داخلي ايران در دهه دوم قرن هجدهم كه پس از يورش
افغانها آغاز شد نه
تنها زوالخاندان صفوي را سرعت بخشيد، بلكه به اعزام
هيئتهاي مبلغ مسيحي نيز پايان داد. آخرينهيئت اعزامي
رسمي پادشاهان لهستان به
سركردگي
استانيسلاو چومنتوفسكي، آخرين فرستادهلهستان به ايران،
در 1712 به ايران رسيد. سرانجام، طرحهاي ديرينه جنگ
ايران و لهستان عليهعثماني ثمري به بار نياوردند. اندكي
بعد، با تقسيم لهستان مبادله نماينده بين دو كشور
پايانگرفت، و به همين ترتيب اعزام مبلغان مسيحي نيز از
ميان رخت بر بست. تاريخ به روند خودادامه داد، ولي
فرهنگ و هنر آثار روابط نزديك بين لهستان و ايران را از
روزهاي پرافتخارشانهمچنان حفظ كردند. |